جدول جو
جدول جو

معنی امه ره - جستجوی لغت در جدول جو

امه ره
امه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماه به
تصویر ماه به
(دخترانه)
بهتر از ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از امیره
تصویر امیره
(دخترانه)
مؤنث امیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهیره
تصویر مهیره
(دخترانه)
زن کدبانو، زن اصیل زاده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهیره
تصویر مهیره
گران کابین (زن)، کدبانو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از به ره
تصویر به ره
به راه، باراه، نیکو، آراسته، مناسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جامه راه
تصویر جامه راه
جامه ای که در سفر بر تن کنند، لباس سفر، جامۀ سفر، برای مثال نبود آگه که شاهان جامۀ راه / دگرگونه کنند از بیم بدخواه (نظامی۲ - ۱۵۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امهار
تصویر امهار
کابین کردن، به زنی دادن دختر یا زنی در برابر مهر
فرهنگ فارسی عمید
(مَ رَ)
زن کابین کرده شده و کابین داده شده. (ناظم الاطباء).
- امثال:
کالممهوره احدی خدمتیها، یعنی مانند آن زنی که به یکی از دو خلخالهای خود کابین کرده شده و چنین گویند که زنی گول و احمق خواهان شوهری شد و کابین خواست، مرد یکی از دو خلخالهای وی را بدرآورد و بدو داد و گفت: این کابین تو باشد و آن زن پذیرفت. (ناظم الاطباء).
کالممهوره من مال ابیها، گویند شخصی به کسی مالی داد و آن کس دختر آن شخص را به زنی خواست و مالی که از وی گرفته بود کابین دختر نمود و منت بر آن گذاشت در این کابین، و این مثل شد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ رَهْ)
نیمه راه. وسط راه. بین راه:
همرهان رابه نیمه ره بگذاشت
راه دریای بی رهی برداشت.
نظامی.
رجوع به نیم راه و نیمه راه شود
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ / مِ رَ هََ / هَِ)
یکسره. یکره. یکسر. (یادداشت مؤلف) :
حرکاتش همه رهه هنر است
برم از جان من عزیزتر است.
عنصری
لغت نامه دهخدا
(گُ قَ عَ / عِ)
دهی است از دهستان ییلاق بخش حومه شهرستان سنندج که در 36هزارگزی شمال خاوری سنندج و 5هزارگزی شمال خاوری ناوگران واقع شده است. هوای آن سرد و سکنۀ آن 285 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری وصنایع دستی آنان گلیم، قالیچه و جاجیم بافی است. راه آن مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایرن ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ / مِ)
ترش رو. تنگخو. بدخو. ترش رخساره. تلخ ابرو. تلخ جبین. برج زهرمار. کالح. عبوس.
- اخمه رو کردن، روی ترش کردن:
نیاید چو بر صفحه خط زآن نکو
چو مسطر بکاغذ کند اخمه رو.
ملاّ طغرا، هلاک گشتن، هلاک کردن، بریدن، سست گردانیدن، سست کردن پای. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
خط حبشی که سامی زبانان و سامی نژادان برای نوشتن برگزیدند، و آن در اصل از خط فینیقی گرفته شده بود. (از فرهنگ ایران باستان ابراهیم پورداود ص 143)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ / مِ)
آلتی باشد درودگران را که بدان چوب را سوراخ کنند و آن را پرماه نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). به معنی برماه که درودگران بدان چوب سوراخ کنند، لیکن این لغت شاهد می خواهد. (فرهنگ رشیدی). برماه را گویند و آن آلتی باشد که درودگران بدان چوب و تخته سوراخ کنند و به زبان عربی مثقب خوانند. (برهان) (آنندراج). مثقب وبرماه و مته. (ناظم الاطباء). ماهه. برماهه. برماه. برمه. پرمه. پرماه. پرمهه. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از امهار
تصویر امهار
کابین کردن، مهر زن را دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امصره
تصویر امصره
جمع مصیر، روده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امهده
تصویر امهده
جمع مهاد، گهواره ها، پسته ها زمین های پست، بسترها، گستردنی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمهره
تصویر جمهره
گرد آوردن و توده کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مه رخ
تصویر مه رخ
خوبروی و زیبا
فرهنگ لغت هوشیار
مهارت در فارسی: هوشناسی آتاوی افزار مندی، فرهختکاری زبر دستی کار دانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امیره
تصویر امیره
از پارسی میر بانو خدیش مونث امیر خاتون خانم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همه رهه
تصویر همه رهه
یکسره
فرهنگ لغت هوشیار
ساخته فارسی گویان که پس از ساختن ممهور نرینه مادینه آن را نیز آفریده اند مهر دار مونث ممهور: (پاکتهای ممهوره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بام ره
تصویر بام ره
نردبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخمه رو
تصویر اخمه رو
ترش رو ترش رخساره تلخ جبین برج زهر مار
فرهنگ لغت هوشیار
نشان، دیدارگاه، هنگام، شارسان، فرمانروایی کشور، فرماندهنده، چیره، برانگیزنده، فرمانروائی، امیر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
بید فرش، بیدی که نمد را تباه کند
فرهنگ گویش مازندرانی
غاری نزدیک رستم قلعه ی شهرستان بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
مال شماست متعلق به شماست
فرهنگ گویش مازندرانی
نام رودی در پرتاس سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
طرف ما، منطقه ی ما، از ناحیه ی ما
فرهنگ گویش مازندرانی
مکانی که برگ و ساقه گیاه اقطی و سرخس را جهت آماده سازی زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع نشتای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
آبله رو
فرهنگ گویش مازندرانی